نقطه تلاقی

ساخت وبلاگ

سروده صحرا نشین

ازصدا افتاده اند  جرسها وبانگها

شتران خسته  در  بی راهه سفر

زمین  سراب بود وتشنگی ره به حالم خرابم نمی برد

مهجور  ساقی  وخاموش   ساربانها

ضیافتی  با پسین صحرا نشینانم آرزوست

اینجا خورشید حس عجیبی ست

که کبوتران صحرایی را

به خوابی خوفناک برده است

مرا به واگویه خشک تشبادی با بوته گون!

بیابان نه مثل زندگی ست

که هیچ است وهیچ نیست

کوچ هزار باره عذابی ست

  که هر صبح  آغاز می شود

ماهشهر تیر ماه 1370 علی ربیعی (علی بهار)

نقطه تلاقی,!

دست نوشته ها و سروده های من مثل عبور م  گاهی بازندگی گاهی در آن وگاهی هم  بی آنکه دیده شوم دیده می شوند البته کم و بیش که شاید بیشتر عمر ما حاصل همین دیده نشدنهاست!.

اما به تعبیر احمد محمود تلاش کنیم ببینیم و بنویسیم حتی اگر خواستیم دیده نشویم ،نوشتن حس خوبی است که همه اعضاء و جوارح آدمی را به بازی می گیرند یعنی به عبارتی تو را بی آنکه به خود زحمت دهی درگیرزندگی  می کنند ،درگیر حقیقت و مجاز ،درگیر خیال و امر واقع و چیزی مثل پرواز ذهن در عالم هستی که مرزی را نمی شناسد.

والبته می شود برای امر نوشتن ایما و اشاره ای هم به آسمان و ریسمان داشت  که اگر خواستی می توانی به ریسمانی خود را بیاویزی تا به آسمان برسی که اگر نرسیدی که نمی رسی هم باکی نیست اما جایی برای توقف نمی مانی که افسوس بخوری .

توقف در هر حال باز دارنده است حتی اگر قصد از نوشتنت ایستادن از بالا و نظارت بر پایین نباشد  که توقف ابتدای افتادن در چاه بی خبری و یاس و سرخورده گی ست پس تا آنجا که برای ما مقدور است باید شروع به نوشتن کنیم وتا هرجا که رفتیم به پایان این راه نیندیشم که پایانی بر آن متصور نیستیم،هرچند همه این وادی ناشناخته است مثل گم شدن در صحرایی خشک و سرشار از آفتاب و سرابی که تو را به بیراهه می کشاند .بیراهه ای که همیشه هم به بد فرجامی ختم نمی گردد ،زیرا اگر به اقبال خوش مزین باشی پیچیده ترین کلافها به تلنگر دستی گشوده می گردند وبرعکس در عالم بدشانسی دنیا چیزی کم نمی گذارد یاد سروده ای با همین مضامین می افتم.

خوش طالع اگر تشنه رود برسر كوهي

آن كـوه شود چشمه از آن آب درآيـد

بيـچاره اگـر مـسجد آديـنه بـسازد

يـا سقف فرو ريزد و يـا قبله كـج آيد

و حالا حکایت من است و زحمت  و تلاشی که  سخت است اما اين سختي و درشتي لذت بخش و زيبا است چنانكه تشنه ای آب از چشمه گوارايي بنوشد بعد از طي طريقي طولاني ،به عبارتي در بيابان و راه دور و دراز و كيست كه او خسته است ،کیست که او مانده ست"نیما"

زيرا كه همه عالم شايد طي طريقي بيش نباشد به تعبير انيشتن در فضا و زمان ودر ادامه  به شكننده گي موجي كه ترا با خو د به اين سو و آن سو مي كشاند .

اما هرچه باشد اگر سلوك دراين  وادي  به يك ناداني عميق هم ختم گردد باز رنجي كه از درك اين  ناداني مي كشيم كم از دانايي نيست و سر منزل مقصود آن، آني است كه كام را به عالم شگفتيهاي خرد در راه و رسم حيات اخلاقي  وصل مي كند .

 يعني  در جها ني  كه عليرغم همه زير و بم ها و فراز و نشيب ها تلاش مستمر  بشر كورسويي  هم نيست.

بنابراين شايد حق ما همين است كه دین خویش را به دنیا ادا کنیم و ناتوانی  را به دست سرنوشت بسپاریم نه اینکه نخواسته باشیم.

به عبارتي  تلاش پرنده اي كوچك را تصور كن كه بر كوهي از سنگ خارا نوك مي زند .همه ما با هر قلم و هر تلاش و تقلا همان پرنده كوچكيم و جهان سنگ خارايي  كه به ما لبخند مي زند گاهي تلخ وگاهي  شيرين و آويزه گوش ما اين  سروده فريدون مشيري ست که ای دنیا " ترا چون زهر شيرين دوست دارم".

پس با  توصيفات بالا بهتر آنست كه دراين وانفساي تنهايي و سرگشتگي فارغ از همه دلبستگيها و افسون تبليغات  به فضيلت علم و خرد پناه ببريم كه تنها اين مقوله هاي تشريعي  به كنكاش انسان در هستي كمك  مي كنند.

در عين حال نشان دادن پوسته ادمي از زواياي ويژه خود فلسفي يا اجتماعي ويا  ادبي  نقبي به درون آدمي هم مي زند تا پرده ازدنياي نامكشوف او  اندكي ،آني كنار زده شود و بعد اينكه عليرغم گونه گوني در فرهنگ و عقايد و جغرافيا ي زيستي آمال و آرزوها در يك نقطه تلاقي مي كنندكه همانا بي سرانجامي حيات پيچيده آدمي و هستي اوست و احترام به حدود عاشقي او!

خردورزان و اندیشه محوران   همه حامل اين  پيامهاي مودب و متین! هستند و که ارزش بارها مرور و باز خواني  را دارند به نحوي كه ملكه جان گردند.

 باري زمانه مي طلبد كه ما مهربانانه تر به خود و ديگران بنگريم و ديوار فاصله هاي تعلق خويش را بسط ندهيم .باور كنيم قلب جهان جايي كه ما ايستاده ايم نيست بلكه قلب جهان قلب همه ما انسانها ست كه صيرورت هستي را فقط نگاه مي كند از سر بهت و ناباوري.

 وتنهايي غم انگيزي كه او  را با خود به دره ها و سياهچاله ها مي برد نياز به همراهي و استغاثه پدرانه و مادرانه دارد.

راستي اگر قطره اي با دريا باشيم دريا مي مانيم و اگر غيراز اين باشیم به چشم هم نمي آييم كه قطره به دريا است كه مي ماند و نقطه تلاقی, ذهن و عین و شرق و غرب جایی ست که خورشید با همه عظمتش فقط چشمک می زند به بسامد متلون شب و روز،آن جا که "نه آغاز و نه انجام جهان است". 

                   ماهشهر تابستان 1389 علی ربیعی (علي بهار)

 

میگویند نقطه تلاقی, شرق و غرب جایی ست در شمال سوئد آنجا آفتاب هرآن طلوع و غروب می کند و این دلنوشته به میمنت و مبارکی همین نقطه است!

 

 

بوی لیمو!...
ما را در سایت بوی لیمو! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : bahar524 بازدید : 87 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:43